پارت سوم

زمان ارسال : ۱۳۱۸ روز پیش

ظهر بود و مطب خلوت شده بود. تمام فکر بهزاد پیش دختری بود که امروز با آن حال بد و تن زخمی دیده بود. از جا برخاست و سمت منشی رفت. شهین منشی مطب، کیفش را برداشته بود تا برود. با دیدن بهزاد پرسید:
- امری ندارین آقای دکتر..
بهزاد دست به سینه ایستاد و گفت:
- یه سوأل دارم... تو میدو
1393
277,421 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ریحانه

    ۳۰ ساله 00

    میخوام رمان رو بخونم ولی چرا پارت ها همه ناقص اند... در حد یه پاراگراف اند؟😕

    ۲ سال پیش
  • سازنده برنامه

    رمان رفته برای چاپ ریحانه عزیز. به همین خاطر نمیتونی بخونی

    ۲ سال پیش
  • ملنا

    120

    از نظرم قرصا عسلو معتاد میکنن😐

    ۴ سال پیش
  • درسا

    10

    منم همین حدس رو دارمم🙄

    ۳ سال پیش
  • دلارام

    ۱۵ ساله 00

    میگما عسل همونیه که کابوس میبینه؟ بعد نسیم کیه خیلی گیج کنندست☹️😤😤😤

    ۴ سال پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان

    سلام عزیزم گیج کننده نیست فقط باید با دقت بیشتری خوند😊 مهدخت و پریدخت خواهر هستن، نسیم دوست و هم محله ای پریدخت، و عسل دختر بهزاد حاتمی که مطبش توی محله ی اون دخترهاست. ممنون از نظر شما و سایر دوستان

    ۴ سال پیش
  • دلارام

    ۱۵ ساله 00

    نگار جون ممنونم بابت رمان عالیت میگم ی سوال پارت ها ساعت چند ارسال میشع

    ۴ سال پیش
  • عسل

    ۱۵ ساله 31

    ای بدبختی😑😑😑😑

    ۴ سال پیش
  • تی تی

    40

    عالییییییی بوددددد ممنون نگار جون

    ۴ سال پیش
  • S.A

    121

    با این قرصه معتادش نکنه یا چون قویه حالشو بدتر نکنه. داستان عسل خیلی مجهوله و البته فکر کنم هیجان انگیز تر از داستانای کسای دیگه بیشتر ازش بنویسید.

    ۴ سال پیش
  • اتنا

    92

    خوبه

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 31

    عالیییی مثل همیشه😍😍

    ۴ سال پیش
  • آرام

    41

    عالی

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید